خاطرات اتاق درمان

مستقل یا تنها..؟

«من همیشه خودم رو به تنهایی ساخته‌ام. همیشه مستقل بودم. هیچ‌وقت نتونستم به کسی تکیه کنم، نه خانواده، نه دوستان، نه هیچ کس. حالا با کسی در رابطه‌ام که همیشه منو تحقیر می‌کنه. ولی نمی‌تونم جدا بشم. هیچ کسی دیگه ندارم.»
ادامه مطلب
خاطرات اتاق درمان

او می‌کِشَد قُلّاب را …

اون هر شب گفت: «دوستت دارم.» صبح‌ها با هم بیدار شدن، شب‌ها با هم خوابیدن. خندیدن، فیلم دیدن، آغوش، لمس، رابطه… خاطره‌هایی که دونه‌دونه، نخ شدن تو ذهن یک نفر. کلماتی که تبدیل شدن به باور. لمس‌هایی که تعبیر شدن به تعهد. و بعد، یک‌باره، از دهنش پرید: «ما فقط با هم دوست بودیم. این یه رابطه نبود. هیچ‌وقت نگفتم که رابطه‌ست.»
ادامه مطلب