خاطرات اتاق درمان

مستقل یا تنها..؟

دختر جوانی وارد اتاق درمان شد. همه چیز از بیرون خوب به نظر می‌رسید. قوی، مستقل، و در ظاهر هیچ چیز کم نداشت.
اما در دلش، همه چیز درهم و برهم بود.
گفت:
«من همیشه خودم رو به تنهایی ساخته‌ام. همیشه مستقل بودم. هیچ‌وقت نتونستم به کسی تکیه کنم، نه خانواده، نه دوستان، نه هیچ کس. حالا با کسی در رابطه‌ام که همیشه منو تحقیر می‌کنه. ولی نمی‌تونم جدا بشم. هیچ کسی دیگه ندارم.»

آرام به او نگاه کردم.
«تو توی یه رابطه‌ای هستی که بهت آسیب می‌زنه. اما چرا ازش خارج نمی‌شی؟»
با بغض جواب داد:
«چون هیچ رابطه‌ای ندارم. حتی خانواده! هیچ حمایتی از کسی نمی‌بینم. به نظر می‌رسه این تنها کسه‌ که منو می‌فهمه، حتی اگه همه‌چیز اشتباه باشه.»

گفتم:
«می‌دونی، انسان‌ها به روابط نیاز دارن. اما نه هر رابطه‌ای. رابطه‌ای که تو رو رشد بده، نه رابطه‌ای که ریشه‌ات رو در خاک نامرغوب بکاری. ما به روابطی نیاز داریم که به رشد و شکوفایی‌مون کمک کنه، نه به روابطی که ما رو می‌کشن و ویران می‌کنن.»

او کمی فکری کرد.
گفتم:
«رابطه سالم باید مثل خاکی باشه که ریشه‌های ما رو به‌طور طبیعی رشد بده. اما اگر خاک سمی باشه، اون وقت هر بذری که بکاری، هر چقدر هم قوی، در نهایت پژمرده می‌شه. اون خاک، به‌جای اینکه ریشه‌ات رو محکم کنه، باعث پوسیدگی‌اش می‌شه.»
چشمانش به‌تدریج آرام‌تر شد.
«پس، من باید به سرعت از این رابطه بیرون بیام؟»
«نه، این‌طور نیست. اول باید از خودت بپرسی که چرا رابطه‌ای که بهت آسیب می‌زنه رو تحمل می‌کنی؟ رابطه باید بهت قدرت بده، نه اینکه روز به روز ضعیف‌ترت کنه.»
او آرام گفت:
«اما هیچ کسی رو ندارم.»
لبخند زدم و گفتم:
«تو خودت رو داری. همیشه باید یاد بگیری که قبل از هر کسی، به خودت اعتماد کنی. هیچ رابطه‌ای نباید تو رو از خودت دور کنه. رابطه‌ای که تو رو از رشد باز می‌داره، نه‌تنها کمکی به تو نمی‌کنه، بلکه مثل یه تله می‌مونه که به مرور خودت رو درش از دست می‌دی.»
چند لحظه سکوت کرد.
و بعد، با چشمانی پر از تصمیم گفت:
«شاید این رابطه، نه از سر عشق، بلکه از ترس تنهایی بوده. حالا باید یاد بگیرم که در کنار خودم باشم.»
گفتم:
«این اولین قدم به سوی سلامت روانه. وقتی به خودت گوش بدی، وقتی به خودت احترام بذاری، اون‌وقت دیگه هیچ رابطه‌ای نمی‌تونه تو رو در بند خودش نگه‌داره.»
او لحظه‌ای مکث کرد، انگار در درونش چیزی تکان خورده بود.
«شاید وقتشه که این رابطه رو رها کنم، نه به خاطر ترس از تنهایی، بلکه به خاطر عشقی که به خودم دارم.»
این تلنگر، نقطهٔ شروع جدیدی برای او بود. شاید هنوز هم چالش‌هایی پیش‌رو داشت، اما حالا دست کم می‌دانست که برای رشد نیاز به بستری سالم دارد، نه خاکی که ریشه‌اش را بپوساند.
تصویر آرزو نوروزی

آرزو نوروزی

کارشناس ارشد روانشناسی تربیتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *