چندی پیش در میان مراجعانم نوجوانی ۱۵ ساله بود که با بیمیلی و اصرار مادرش به مرکز مشاوره آمده بود ، از ابتدا برای ورود به اتاق مشاوره مقاومت زیادی داشت و با مادر شرط کرده بود که به هیچ عنوان وارد اتاق مشاوره نخواهد شد .
ابتدا با مادر صحبت کردم. سعی کردم فضایی امن برای او ایجاد کنم تا بتواند در مورد شرایط موجود و احتمالاً اشتباهات گذشته صحبت کند و درک بهتری از وضعیت فرزندش پیدا کند. فکر میکنم همین گفتوگو کمی از بار سنگین روی دوش مادر کم کرد. مهم ترین نکته این بود که بار عذاب وجدان مادر میتوانست رابطه آنها را در ادامه بیشتر آسیب بزند ، از این جهت در گفتگو با مادر به این موضوع اشاره داشتم که کاری که در گذشته انجام دادهاید کار درستی بوده که در آن زمان به ذهنتان رسیده است ، مهم این است که در حال حاضر و با شرایط موجود تصمیم مناسبی در شرایط جدید گرفته شود.
این اولین باری بود که در طول سالها مشاوره مراجع نوجوانم راضی نبود به اتاق مشاوره وارد شود!
بعد از گفتگو با مادر ، خودم از اتاق مشاوره خارج شدم و در یک فضای دوستانه از او دعوت کردم چند دقیقهای همصحبت شویم. بعد از چند دقیقه که من فقط صحبت میکردم وقتی متوجه این موضوع شد که من واقعیتهای اطراف او را درک میکنم ، در کلامم هیچگونه نصیحتی وجود ندارد نرم شد!
شروع به صحبت کرد ، انگار همدلی با شرایطی که در آن رنج میبرد او را آرام کرده بود ، با تمرکز براینکه تمام سختیها ، شرایط پیرامون او نمیتواند مانع رسیدن به اهدافش شود و اینکه او توانمندیهای بسیاری دارد که میتواند به او کمک کند در رسیدن به اهدافش، باعث شد از موقعیت امتناع کامل به اشتیاقمان برای ادامه گفتگو برسیم.
او در این سالهای نوجوانی خودش را فراموش کرده بود و همه خواستهها و آرزوهایش را محال میدید. اکنون او فهمیده بود پذیرفتن واقعیتهای زندگی و اینکه او مسئول رسیدن به خواستههایش است می تواند نگاه او را به همه چیز تغییر دهد.