خاطرات اتاق درمان

وقتی نگرانی رابطه را می‌بلعد

گفت: «خیلی نگرانم...

بچه‌م بیشتر وقتش رو تو اتاق می‌مونه،

درس نمی‌خونه، فقط تو گوشیشه.»

 

پرسیدم: «نگران چی هستی دقیقاً؟»

گفت: «می‌ترسم دیگه نخواد درس بخونه،

یا چیزایی ببینه که نباید ببینه...»

 

پرسیدم: «برای اینکه این اتفاق نیفته،

معمولاً چی بهش می‌گی یا چیکار می‌کنی؟»

گفت: «خب وقتی می‌بینم کاراش به‌هم‌ریخته‌ست،

یه وقتایی صدام بالا می‌ره، بحثمون می‌شه...

یه وقتایی هم می‌شینم باهاش حرف می‌زنم،

براش از آدمای موفق مثال می‌زنم.»

 

پرسیدم: «نتیجه گرفت؟»

مکث کرد و گفت: «نه...»

من فقط خیرش رو می‌خوام

نمی‌خوام مثل فلانی علاف و معتاد بشه!

پرسیدم: «پس چی شد که بازم همون کارها رو تکرار کردی؟»

سکوت کرد... «نمی‌دونم!»

 

خیلی از والدین اینجا گیر می‌کنن؛

جایی بین نگرانی و تلاش برای کنترل.

اما نگرانی، هرچقدر هم از عشق بیاد،

وقتی با فشار و نصیحت تکرار بشه،

به جای نزدیک‌تر کردن، فاصله می‌سازه.

 

هر بار که جای گفت‌وگو،

نصیحت و مقایسه می‌ذاریم،

یه تکه از رابطه‌مون کم می‌شه...

 

شاید سؤال بهتر این باشه:

بچه‌هامون چه‌وقت به ما نزدیک می‌شن؟

وقتی مدام اصلاحشون می‌کنیم،

یا وقتی رابطه‌ای می‌سازیم که بشه توش حرف زد، اشتباه کرد، و دوباره دید؟

تصویر آمنه گلعلی پور

آمنه گلعلی پور

کارشناس ارشد روانشناسی عمومی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *