یکی از مراجعان من، خانمی حدود ۲۷ ساله بود که با شکایتی نگرانکننده مراجعه کرد. میگفت فشارها و تنشهای زندگیاش آنقدر زیاد شده که دست راستش بیحس شده است. از این موضوع غمگین و دلگیر بود، چون دیگر نمیتوانست گلدوزی کند ، کیک بپزد؛ کارهایی که قبلاً برایش لذتبخش بود. در جلسات مشاوره، بهتدریج به نقطهای رسید که گفت: «شاید این اتفاق تلنگری برای من بود؛ باعث شد متوجه شوم در هر چیزی که در زندگیام رخ میدهد، من هم سهمی دارم. باید مسئولیت انتخابها و رفتارهایم را بپذیرم.» او یاد گرفت به جای تمرکز بر چیزهایی که کنترلشان را ندارد، روی آنچه در اختیار خودش است تمرکز کند. همین تغییر نگرش، مسیرش را عوض کرد. حدود سه ماه بعد، بیحسی دستش از بین رفت، توانست دوباره شیرینیپزی کند و رابطهاش با همسرش هم بسیار بهتر شد. این تجربه برای من یک یادآوری عمیق بود؛ اینکه وقتی انسانها یاد میگیرند نقش خودشان را در شکلگیری رویدادها ببینند و مسئولیت آن را بپذیرند، زندگیشان از حالت «قربانی بودن» خارج میشود و به سمت «خالق بودن» میرود. گاهی همین تغییر زاویه دید، میتواند نقطه شروع ترمیم بدن، روان و رابطههای انسان باشد.